نوشته شده توسط : بددهن

 

مادرم بسان آهنگی قدیمی
 فراموش شد
و من در لفاف قطعنامه ی میتینگ بزرگ متولد شدم
تا با مردم اعماق بجوشم و با وصله های زمانم پیوند یابم
تا بسان سوزنی فرو روم و برآیم
و لحافپاره ی آسمان های نا متحد را به یکدیگر وصله بزنم
 
 
 
 
پی نوشت: میخواستم به مناسبت تولد احمد شاملو چیزی بنویسم ولی وقتی این قسمت از شعر حرف آخر رو خوندم دیگه هیچی به ذهنم نرسید.


:: موضوعات مرتبط: کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 22 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

 
تو با دودها
خس خس
از سینه ام بیرون می آیی
و مرگ  
آرام
به عبور کاج های بی تفاوت
به سبک سرخپوستها
علامت میدهد
هوا میایستد
نگاهی از بالا
دست در جیبش میکند
و سکه ای نشسته را
به خوردم میدهد
جاذبه
 تقدیر شتابدار اجسام بی تعلق زرد
عاقبت کشف خواهد شد
 وآن روز چه فرق می کند
خس خس
یا خش خش
زیر پا صدایش مهم نیست
خرد میشوی


:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 18 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

سفیدی دستهایت را به رخم نکش

این زردی

روسفیدم می کند

اگر سلام کنی

به جای رفتن.



:: بازدید از این مطلب : 243
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 13 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

شبهایی هست در زندگی که دراز به دراز  در رخت بیخواب ات می افتی و به سقف اتاقت خیره می شوی که هی تو را چون قبر میفشارد لعنتی. بن بستی تو را گیج میکند و حرفها در گلویت بغض میشود و از چشمت جاری. و چه دراز می شود این شب لعنتی که نه جانت بالا می آید و نه خورشید که لا اقل از تاریکی اش خلاص شوی.
شبی که پدرم دیگر فردایش نبود شبی از همین شبها بود ودیشب هم که تنهاییم را فقط بغض کردم یکی دیگر از همین شبها شد.
گفته بودم که محکم بودن را دوست دارم.مشت خوردن و نیفتادن را که فلسفه ی بوکس میخواندمش و بغض کردن و نگریستن را که تو به همه ی اینها غرور میگفتی.این همه را یک شبه بر باد دادم.
دیشب که دیگر نه محکم بودم و نه مغرور.
 
 
 
 
پی نوشت: این روز ها( شبها) حامد را دارم و بس. همینکه میداند برایم کافیست.


:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 8 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

سی و هفت سال تو سکوت زندگی کردن مثل هیچ چیز نیست جز سی و هفت سال سکوت. سی هفت سال خلا که مغزتو پر کرده و هرگز نمی تونی از دستش خلاص بشی. اولین باری که فهمیدم با بقیه فرق دارم و اونا چیزی به نام صدا رو میتونن درک کنن و من نمیتونم اصلا یادم نمیاد ولی اولین کسی که دیدم اونم مثل من نمیدونه صدا چیه رو خوب یادمه معلم کلاس اولم خانوم پرتویی. چهره ی مهربون و چشمهای روشنشو که صاف تو چشم های من نگاه می کرد و با دستاش اشاره میکرد که دستشو بگیرم رو هرگز فراموش نکردم.روز اول مدرسه بود و من اصلا نمیدونستم اونجا کجاست واسه همین هم ترس عجیبی داشتم و دست مادرمو سفت گرفته بودم و خودمو تو چادر مشکیش قایم کرده بودم. پیش دبستانی که میرفتم مادرم با من میومد وکنارم مینشست ولی مطمئن بودم که امروز میخواد منو تنها بذاره.از لای چادر خانوم پرتویی رو میدیدم که با لبخند به من نزدیک میشه،اومد کنارم نشست و دستشو دراز کرد تا من دستشو بگیرم ،به لبهای قرمز ش که دندونای سفید و ردیفشو قاب کرفته بود نگاه میکردم،بر خلاف بقیه لباشو تکون نمیداد ؛فقط لبخند میزد به مادرم نگاه کردم دستشو که دستمو محکم گرفته بو شل کرد که یعنی برو.رفتم کمی بغض داشتم سکوت هم که بود.این که می گم سکوت  یعنی دنیای من. دنیایی که مسلما شما درکش نمیکنین همونطور که من دنیای شما رو نمی فهمم. صدایی رو تا به حال نشنیدم که سکوت رو بتونم باهاش تعریف کنم . سکوت برای من مثل دستهای بی تحرک پدرم بود وقتی که می مرد.پیر نبود اما شیارهای روی صورتش خیلی عمیق بود عمیق و مهربون.مات مونده بودم و به مادرم که داشت جیغ میکشید نگاه میکردم، اولین بار بود که حس کردم چه خوبه که نمی شنوم .بی حس شده بودم وهیچ حرکتی نمی تونستم بکنم .

آروم کنار پدرم نشستم و دستشو گرفتم توی دستم . هنوز گرم بود ولی تو سکوت مطلق.


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 17 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

این خدای بخشنده و مهربان بعضی وقتها کارهایی میکند که آدم چارچنگولی در آن میماند ،چه برسد به ما !
چند سال پیش بین دوستان مد شده بود که برای سفر معنوی حج ،آن هم از نوع دانشجویی اش ثبت نام کنند. ما هم به اتفاق تنی چند از دوستان بدتر از خودمان رفتیم اسم نوشتیم که شاید خدای متعال ما را هم طلبید .با خودمان گفتیم برویم مکه شاید آدم شدیم خیر سرمان!
بین دوستان عده ای بودند که به قول معروف نور بالا میزدند ؛ آن نماز شبها و آن دعاهای جورواجوری که اینها میخواندند را اگر بر کوه نازل میکردند لاجرم کوه پاره می شد.چه برسد به قرعه کشی حج!
فکر میکردیم اگر کسی قرار است طلبیده شود همین دوستان اولیاالله هستند نه یکی از اوباشی مثل ما. ولی همین خدای متعال رکبی زد به آنها که در تاریخ ثبت شد. دوستم سعید به حج رفت و آنها با چشمانی اشکبار به حکمت خداوند فکر میکردند!
سعید از حج برگشت بدون ذره ای تغییر ؛حتی آن خنده های مسخره اش هم تغییری نکرد. گفتم : "اونجا که بودی گریه هم کردی؟"
گفت:" اونجا خیلی فضاش سنگینه، اگه حواست نباشه جوگیر میشی و گریه میکنی، ولی من گریه نکردم!"


:: موضوعات مرتبط: اجتماعی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 11 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

بوسه مگر چیست فشار دو لب       این که گنه نیست چه روز و چه شب
 
کلاس سوم راهنمایی بودم که اولین بار این بیت  پر مغز را در آزمون  ورودی  تیزهوشان ،روی صندلی ایی که بر آن نشسته بودم دیدم.
در آن دوران نوجوانی سخت شیفته ی زیبایی و صلابت این بیت سترگ شدم .بوسه را به معنای واقعی کلمه با پختگی تعریف کرده بود با سادگی تمام و بی کم و کاست . البته در نگاه اول این بوسه آن هم با آن فشار زیاد کمی خشن به نظر میرسد ولی با نگاهی عمیق تر به زوایای پنهان این فشردن روحانی در می یابیم که  مقصود عاشق از این عمل خشن چیزی جز فنا شدن در معشوق نیست که پر واضح است که برای فنا شدن یه چنین فشاری البته دو طرفه نیاز است. وتازه اگر مصراع دوم یعنی" این که گنه نیست چه روز و چه شب" را به آن  اضافه کنیم روح عشق وارد ماجرا شده و عاشق و معشوق را کاملا از هر گناهی چه در روز روشن و در ملا عام باشد و چه در شب تار و در ملا خاص تطهیر می کند.
آن روز در زندگی ام روزی فراموش نشدنی شد و این بیت تلخی رد شدن در آن امتحان کذایی در کامم را به شیرینی یک فشار نوستالژیک تبدیل کرد.


:: موضوعات مرتبط: کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 5 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

با من تماس جنسی نگیر، smsبده!



:: موضوعات مرتبط: عرفان ِ چاله میدونی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 258
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 2 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

گفته اند که رند پسری به بلوغ همی رسیدی و ختنه نشدی. پدر از غفلتش پشیمان شدی و قصد وی همی کردی.پسر از بیم مال خود فغان برآوردی و به بازار همی گریختی و پدر نیز از قفا عزم تاراج عصمت وی کردی ودویدندی!دویدنی! در این میان ختّانی* که بر دکّان همی مگس می پراندی گریبان پسر را بگرفت و بر در دکان بر زمین کوفت. پسر روی بر گرداند و در وی نیک نگریست،سبیل از بنا گوش در رفته  بود و به فربه گی به غایت فیروزآبادی می نمود.،عرق از جبین پسر بخت برگشته جاری همی گشت و آب دهانی فرو همی برد و رو به ختّان  گفت: چه شد که آن خود نمیبینی و عزم این ما میکنی؟شرط مردانگی نه این است که عرصه بر بیچارگان تنگ کنی و ببری . چنان که گفته اند:

تیغ تیزی گر به دستت داد چرخ روزگار          هرچه می خواهی ببر اما نبر مال کسی

ختّان دستی بر سبیل کشید و بر سَبیل فرافکنی گام زد و بگفت: نمی برم بل هدفمندش میکنم! که در هدفمندی فوایدی است بسیار.

پسر که مال خود بر تیغ لابدّ زمانه دید از فرط استیصال نعره ای بزد وبمرد.

این نه آداب در هدفمندیست       بردن مال ما هنر مندیست؟  

 

*ختان: بسیار ختنه کننده،کسی که در آلت دیگران طمع ورزد 



:: موضوعات مرتبط: عرفان ِ چاله میدونی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 371
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 24 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

" بد دهانی های من " را برای اینکه از افسردگی ، سرخوردگی و انواع خوردگی های دیگر خلاص شوم  شروع کردم. با خودم فکر کردم کمی با نمکتر بنویسم ؛ باشد که روحیه ام عوض شود. روحیه ام عوض نشد که هیچ،بدتر هم شده است.نمیدانم شاید این راهش نیست و یا خود درمانی ام باعث بدتر شدن حالم شده است.البته به قول یکی از دوستان زخم چشیده افسردگی خیلی بهتر از بواسیر است.خدا را شکر که به جای افسردگی بواسیر نگرفتیم که نشستن هم برای خودش نعمتی است.

به سرم زده ول کنم این طنز های لوس اعصاب خرد کن را و باز گردم به دوران طلایی حرف های مفت جدی ام.البته دوران طلایی که چه عرض کنم ولی لااقل مفت ِ جدی که بود.
فی الحال کمی می اندیشیم تا ببینیم چه میشود. 

  

 



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()