نوشته شده توسط : بددهن

ما رفتیم.

اصلا حوصله نوشتن ندارم.

دلم برای همه از همین الان تنگ شده.

خاطره ی فریدون کنار رو امیدوارم جواد بنویسه. خیلی روز خوبی بود.

خدا حافظ رفقا.



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

چند نکته:
1-هرگز روی میز جوری ننشینید که روبروی مخاطبتون نباشین،نتیجه ی خوبی نخواهد داشت.
2-از اینجا برین!(به هر آن کجا که باشد...)
3-از یک ماه قبل از کنکور ،مخصوصا اگه قرار باشه سه روز بعدش برین خدمت هیچ گهی نخورین! گه خوردن هم زمان و مکان مناسب میخواد( هر گهی جایی و هر نکته مکانی دارد)
4-ترسم که به کعبه نرسم اعرابی
5- ای که با سلسله ی موی دراز آمده ای         دهنت صاف که دیوانه نواز آمده ای!
(با تشکر از حامد برای دیوانه نوازی)
 
شاید احمقانه باشه، ولی خیلی دوست دارم این شعرمو داریوش بخونه،آرزو که میشه کرد ،نمیشه؟
 
 
نمیدانم چرا افسوس می آید
نمیدانم چرا در لحظه میمیری
نمیدانم چرا در خواب شیرینم
سراغ رفتن از کابوس میگیری
نمیدانم ،نمیدانم ، نمیدانم
در این رفتن نمیدانم چه رازی هست
نمی فهمم چرا در ذهن اشعارم
رسیدن تا شما راه درازی هست
غروبی از دل یک آه می آید
گریبانم میان دست های شب
شب مستی که میگرید به حال من
مرا میبیند و کوتاه می آید
دویدن روی گردون زمین ؛تنها
چه دوری در توهم های تنهایی
رسیدن را نمیجویم در این گردون
شبیه چرخ ِ گرد ِ موش صحرایی
میان مشت پوچ ذهن درگیرم
نمیدانم کدامین روز میمیرم
از این راهی که در ذهنم نمیروید
کماکان میروم ،سردرد میگیرم


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

یه شب خوبی مثل سگ،مثل سگی که صاحبشو پیدا کرده دم تکون میدی، مثل پات بیچاره تو سگ ولگرد اگه صداق هدایت براش صاحبشو پیدا میکرد.
یه شب گهی مثل سگ، مثل سگی که صاحبش اونو برده تو صحرا ول کرده زوزه میکشی، دقیقا مثل یه سگ ولگرد.
زندگی سگی مارو کی داره مینویسه؟
 
 
 
از نق زدن خسته شدم ولی واقعا نمیدونم چی بزنم. شاید بعد از خدمت از این سگدونی فرار کردم.
اینجا یه چیز مسخره به اسم احساس بیخ گلوی آدمو همیشه ی خدا میچسبه،به جز قورت دادنش چاره ی دیگه ای نداری،ولی لا مذهب مگه پایین میره!
میخوام برم اونور، میگن عرق های اونور پایین میبره ،برعکس عرق های اینور که بالا میاره!


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

امروز از خودم خوشم اومد ،این دقیقا اتفاقیه که زیاد تو زندگیم نمیفته، ولی امروز دیدم آدمای محدودی هستن که به حرفام گوش میدن وبهش فکر میکنن. همین کافی بود از خودم خوشم بیاد و بیشتر از خودم، از اون دوتا آدم محدود بیشتر خوشم اومد!

آه یک روز همین آه تو را میگیرد...

دچار آه گرفتگی شدم،آه گرفتگی شبیه ماه گرفتگیه،صورت آدمو زشت میکنه ؛بدیش هم اینه که فقط خودت میبینیش!

زندگی قصه ی تلخی است

تلخ تر از زهر

بار دگر روزگارچون شکر آید

بوی گه و سوسن و

از همه زندگیم بوی عرق می آید

 



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 15 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

سی و هفت سال تو سکوت زندگی کردن مثل هیچ چیز نیست جز سی و هفت سال سکوت. سی هفت سال خلا که مغزتو پر کرده و هرگز نمی تونی از دستش خلاص بشی. اولین باری که فهمیدم با بقیه فرق دارم و اونا چیزی به نام صدا رو میتونن درک کنن و من نمیتونم اصلا یادم نمیاد ولی اولین کسی که دیدم اونم مثل من نمیدونه صدا چیه رو خوب یادمه معلم کلاس اولم خانوم پرتویی. چهره ی مهربون و چشمهای روشنشو که صاف تو چشم های من نگاه می کرد و با دستاش اشاره میکرد که دستشو بگیرم رو هرگز فراموش نکردم.روز اول مدرسه بود و من اصلا نمیدونستم اونجا کجاست واسه همین هم ترس عجیبی داشتم و دست مادرمو سفت گرفته بودم و خودمو تو چادر مشکیش قایم کرده بودم. پیش دبستانی که میرفتم مادرم با من میومد وکنارم مینشست ولی مطمئن بودم که امروز میخواد منو تنها بذاره.از لای چادر خانوم پرتویی رو میدیدم که با لبخند به من نزدیک میشه،اومد کنارم نشست و دستشو دراز کرد تا من دستشو بگیرم ،به لبهای قرمز ش که دندونای سفید و ردیفشو قاب کرفته بود نگاه میکردم،بر خلاف بقیه لباشو تکون نمیداد ؛فقط لبخند میزد به مادرم نگاه کردم دستشو که دستمو محکم گرفته بو شل کرد که یعنی برو.رفتم کمی بغض داشتم سکوت هم که بود.این که می گم سکوت  یعنی دنیای من. دنیایی که مسلما شما درکش نمیکنین همونطور که من دنیای شما رو نمی فهمم. صدایی رو تا به حال نشنیدم که سکوت رو بتونم باهاش تعریف کنم . سکوت برای من مثل دستهای بی تحرک پدرم بود وقتی که می مرد.پیر نبود اما شیارهای روی صورتش خیلی عمیق بود عمیق و مهربون.مات مونده بودم و به مادرم که داشت جیغ میکشید نگاه میکردم، اولین بار بود که حس کردم چه خوبه که نمی شنوم .بی حس شده بودم وهیچ حرکتی نمی تونستم بکنم .

آروم کنار پدرم نشستم و دستشو گرفتم توی دستم . هنوز گرم بود ولی تو سکوت مطلق.


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 17 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

" بد دهانی های من " را برای اینکه از افسردگی ، سرخوردگی و انواع خوردگی های دیگر خلاص شوم  شروع کردم. با خودم فکر کردم کمی با نمکتر بنویسم ؛ باشد که روحیه ام عوض شود. روحیه ام عوض نشد که هیچ،بدتر هم شده است.نمیدانم شاید این راهش نیست و یا خود درمانی ام باعث بدتر شدن حالم شده است.البته به قول یکی از دوستان زخم چشیده افسردگی خیلی بهتر از بواسیر است.خدا را شکر که به جای افسردگی بواسیر نگرفتیم که نشستن هم برای خودش نعمتی است.

به سرم زده ول کنم این طنز های لوس اعصاب خرد کن را و باز گردم به دوران طلایی حرف های مفت جدی ام.البته دوران طلایی که چه عرض کنم ولی لااقل مفت ِ جدی که بود.
فی الحال کمی می اندیشیم تا ببینیم چه میشود. 

  

 



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

مدتی است ممه ی ما را لولویی برده است، از لولوی محترم تقاضا میشود  تا آن روی سگ ما بالا نیامده بیاید و بگذارد سر جاش و گرنه میگویم یکی بیاید یک جایی از شما را ببرد که نفهمی کجایت را برده اند.


:: موضوعات مرتبط: بددهانی ها , سیاسی , اجتماعی , پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 8 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

کلیه ام مال تو بجز قلبم.



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد