نوشته شده توسط : بددهن

ما رفتیم.

اصلا حوصله نوشتن ندارم.

دلم برای همه از همین الان تنگ شده.

خاطره ی فریدون کنار رو امیدوارم جواد بنویسه. خیلی روز خوبی بود.

خدا حافظ رفقا.



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

چند نکته:
1-هرگز روی میز جوری ننشینید که روبروی مخاطبتون نباشین،نتیجه ی خوبی نخواهد داشت.
2-از اینجا برین!(به هر آن کجا که باشد...)
3-از یک ماه قبل از کنکور ،مخصوصا اگه قرار باشه سه روز بعدش برین خدمت هیچ گهی نخورین! گه خوردن هم زمان و مکان مناسب میخواد( هر گهی جایی و هر نکته مکانی دارد)
4-ترسم که به کعبه نرسم اعرابی
5- ای که با سلسله ی موی دراز آمده ای         دهنت صاف که دیوانه نواز آمده ای!
(با تشکر از حامد برای دیوانه نوازی)
 
شاید احمقانه باشه، ولی خیلی دوست دارم این شعرمو داریوش بخونه،آرزو که میشه کرد ،نمیشه؟
 
 
نمیدانم چرا افسوس می آید
نمیدانم چرا در لحظه میمیری
نمیدانم چرا در خواب شیرینم
سراغ رفتن از کابوس میگیری
نمیدانم ،نمیدانم ، نمیدانم
در این رفتن نمیدانم چه رازی هست
نمی فهمم چرا در ذهن اشعارم
رسیدن تا شما راه درازی هست
غروبی از دل یک آه می آید
گریبانم میان دست های شب
شب مستی که میگرید به حال من
مرا میبیند و کوتاه می آید
دویدن روی گردون زمین ؛تنها
چه دوری در توهم های تنهایی
رسیدن را نمیجویم در این گردون
شبیه چرخ ِ گرد ِ موش صحرایی
میان مشت پوچ ذهن درگیرم
نمیدانم کدامین روز میمیرم
از این راهی که در ذهنم نمیروید
کماکان میروم ،سردرد میگیرم


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

یه شب خوبی مثل سگ،مثل سگی که صاحبشو پیدا کرده دم تکون میدی، مثل پات بیچاره تو سگ ولگرد اگه صداق هدایت براش صاحبشو پیدا میکرد.
یه شب گهی مثل سگ، مثل سگی که صاحبش اونو برده تو صحرا ول کرده زوزه میکشی، دقیقا مثل یه سگ ولگرد.
زندگی سگی مارو کی داره مینویسه؟
 
 
 
از نق زدن خسته شدم ولی واقعا نمیدونم چی بزنم. شاید بعد از خدمت از این سگدونی فرار کردم.
اینجا یه چیز مسخره به اسم احساس بیخ گلوی آدمو همیشه ی خدا میچسبه،به جز قورت دادنش چاره ی دیگه ای نداری،ولی لا مذهب مگه پایین میره!
میخوام برم اونور، میگن عرق های اونور پایین میبره ،برعکس عرق های اینور که بالا میاره!


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

امروز از خودم خوشم اومد ،این دقیقا اتفاقیه که زیاد تو زندگیم نمیفته، ولی امروز دیدم آدمای محدودی هستن که به حرفام گوش میدن وبهش فکر میکنن. همین کافی بود از خودم خوشم بیاد و بیشتر از خودم، از اون دوتا آدم محدود بیشتر خوشم اومد!

آه یک روز همین آه تو را میگیرد...

دچار آه گرفتگی شدم،آه گرفتگی شبیه ماه گرفتگیه،صورت آدمو زشت میکنه ؛بدیش هم اینه که فقط خودت میبینیش!

زندگی قصه ی تلخی است

تلخ تر از زهر

بار دگر روزگارچون شکر آید

بوی گه و سوسن و

از همه زندگیم بوی عرق می آید

 



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 406
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 15 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

چه میشود پایم زیر پاشنه ی صندلی ات جا بماند
ورق ها را که بُر میزنی من لای آنها باشم
آس باشم
دست تو باشم
 
چه میشود کشوی میز تحریر را محکم به پایم بزنی
معذرت خواهی کنی
سرخ شوم
بفهمی
 
چرا نمیشود از سکوت فرار کنم؟
چرا بغض از حدقه در نمی آید؟
چه میشود روستایی باشم
به من بخندی
ساده تر از من
به من بخندی
سرخ شوم
بفهمی
 
نمیشود سرم درد بگیرد و جلب توجه کنم؟
جلب توجه می کنم اصلا؟
شاید باید معذرت بخواهم
زرد شوم و…


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

مثل تمام حرف های عاشقانه

شاید پر از تکرار باشد این غزل ها

مثل سکوت کودکی بعد از تجاوز

شاید که خود آزار باشد این غزل ها

شاید دلش دلگیر از تو،یا کمی من

از تو چرا بسیار باشد این غزل ها

پر کرده ام این بیت ها را از خیالت

تا از تهی سر شار باشد این غزل ها

مثل خطوط ریل های نیمه کاره

بی لحظه ی دیدار باشد این غزل ها

رگ های مغزم را هجوم واژه ها بست

سمی تر از سیگار باشد این غزل ها

من: خیسم از گریه تو با لبخند گفتی

شاید که شب ادرار باشد این غزل ها

شب ها میان کوچه های رفته در باد

دنبال رقص تار باشد این غزل ها

میسوزد از تنهایی و تقصیر تو نیست

من خواستم بیمار باشد این غزل ها



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 26 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

سیگار شکسته را دور نینداز

روشنش کن

بوسه ای

و مثل تکه نانی بیات

گوشه ای رهایش کن

سیگار شکسته همیشه آرزو های برباد رفته را دود میکند!



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 356
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

روبرویم بسته ی چشمان تو

سایه های سر مه ی زندان تو

اول آسان عشق مشکلم

گندم ممنوعه ی بی حاصلم

زهر ماری خوردن وقت سحر

انفرادی ؛مستی ام با چشم تر

دل سپردن به پک سیگار مست

در میان رکعت شک دار پست

شوری ِ آبی ِ چشم ِ بی کلک

غرق بودن ،حل شدن مثل نمک

درد دارم قد تبخال لبت

روز هایم تحت درمان شبت

کافرم من دست در خفتان بکن

باز اعجازی از آن پستان بکن

بسته ی چشمان خود را وا بکن

حبس را با خنده ای زیبا بکن

وصل کن لب های خود به لبم

روی تبخالت شبی مرحم کنم

تا بنوشم از خم چشمان تو

مست باشم گوشه ی زندان تو

لحظه ها را کز کنم کنج قفس

میله ها را بشمرم با هر نفس

میله ها نه، بند های کرستی

توی ذهنم طرح هایی خط خطی

خط خطی هایی شبیه روزها

 توی سلولیّت چشمان تو

سوسک خوردن گوشه ی زندان تو

سوسک خوردن زنده ماندن تا کجا؟

تا ملاقاتی چشمان شما؟

لیک می دانم که حبسم تا ابد

سوسک هایم تخم ریزی بیشتر



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 17 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

سکانس آخر:

روز –خارجی- هنگام غروب:

 

مرد، تنها به سوی نیم دایره ی خونین خورشید در حال غروب ،پشت به دوربین ،از شهر می رود.

 

                                                       

                                                         پایان



:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

تو نیستی
حوصله جمعه می شود و سر می رود
چشم ها
دست بر چانه
خط افق را به دنبال نقطه ای منتظرند
کوه بزرگ خمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــازه
روی پلک های این جمعه های همیشه سنگینی می کند
و بوی خون
چهره ی مغموم جمعه ها را به غروب می کشاند
و ماه با چشمانی باز
کابوس شوم حقیقت را خواب می بیند
شب می شود
تو نیستی و جمعه نمیرود
شنبه های منتظر
پیر و خسته
پشت دروازه های فردا شاعرند
تو نمی آیی و جمعه ها تکرار می شوند
تکرار میشوند
تکرار میشوند
.....


:: بازدید از این مطلب : 304
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 2 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

مادرم بسان آهنگی قدیمی
 فراموش شد
و من در لفاف قطعنامه ی میتینگ بزرگ متولد شدم
تا با مردم اعماق بجوشم و با وصله های زمانم پیوند یابم
تا بسان سوزنی فرو روم و برآیم
و لحافپاره ی آسمان های نا متحد را به یکدیگر وصله بزنم
 
 
 
 
پی نوشت: میخواستم به مناسبت تولد احمد شاملو چیزی بنویسم ولی وقتی این قسمت از شعر حرف آخر رو خوندم دیگه هیچی به ذهنم نرسید.


:: موضوعات مرتبط: کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 22 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

 
تو با دودها
خس خس
از سینه ام بیرون می آیی
و مرگ  
آرام
به عبور کاج های بی تفاوت
به سبک سرخپوستها
علامت میدهد
هوا میایستد
نگاهی از بالا
دست در جیبش میکند
و سکه ای نشسته را
به خوردم میدهد
جاذبه
 تقدیر شتابدار اجسام بی تعلق زرد
عاقبت کشف خواهد شد
 وآن روز چه فرق می کند
خس خس
یا خش خش
زیر پا صدایش مهم نیست
خرد میشوی


:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 18 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

سفیدی دستهایت را به رخم نکش

این زردی

روسفیدم می کند

اگر سلام کنی

به جای رفتن.



:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 13 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

شبهایی هست در زندگی که دراز به دراز  در رخت بیخواب ات می افتی و به سقف اتاقت خیره می شوی که هی تو را چون قبر میفشارد لعنتی. بن بستی تو را گیج میکند و حرفها در گلویت بغض میشود و از چشمت جاری. و چه دراز می شود این شب لعنتی که نه جانت بالا می آید و نه خورشید که لا اقل از تاریکی اش خلاص شوی.
شبی که پدرم دیگر فردایش نبود شبی از همین شبها بود ودیشب هم که تنهاییم را فقط بغض کردم یکی دیگر از همین شبها شد.
گفته بودم که محکم بودن را دوست دارم.مشت خوردن و نیفتادن را که فلسفه ی بوکس میخواندمش و بغض کردن و نگریستن را که تو به همه ی اینها غرور میگفتی.این همه را یک شبه بر باد دادم.
دیشب که دیگر نه محکم بودم و نه مغرور.
 
 
 
 
پی نوشت: این روز ها( شبها) حامد را دارم و بس. همینکه میداند برایم کافیست.


:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 8 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

سی و هفت سال تو سکوت زندگی کردن مثل هیچ چیز نیست جز سی و هفت سال سکوت. سی هفت سال خلا که مغزتو پر کرده و هرگز نمی تونی از دستش خلاص بشی. اولین باری که فهمیدم با بقیه فرق دارم و اونا چیزی به نام صدا رو میتونن درک کنن و من نمیتونم اصلا یادم نمیاد ولی اولین کسی که دیدم اونم مثل من نمیدونه صدا چیه رو خوب یادمه معلم کلاس اولم خانوم پرتویی. چهره ی مهربون و چشمهای روشنشو که صاف تو چشم های من نگاه می کرد و با دستاش اشاره میکرد که دستشو بگیرم رو هرگز فراموش نکردم.روز اول مدرسه بود و من اصلا نمیدونستم اونجا کجاست واسه همین هم ترس عجیبی داشتم و دست مادرمو سفت گرفته بودم و خودمو تو چادر مشکیش قایم کرده بودم. پیش دبستانی که میرفتم مادرم با من میومد وکنارم مینشست ولی مطمئن بودم که امروز میخواد منو تنها بذاره.از لای چادر خانوم پرتویی رو میدیدم که با لبخند به من نزدیک میشه،اومد کنارم نشست و دستشو دراز کرد تا من دستشو بگیرم ،به لبهای قرمز ش که دندونای سفید و ردیفشو قاب کرفته بود نگاه میکردم،بر خلاف بقیه لباشو تکون نمیداد ؛فقط لبخند میزد به مادرم نگاه کردم دستشو که دستمو محکم گرفته بو شل کرد که یعنی برو.رفتم کمی بغض داشتم سکوت هم که بود.این که می گم سکوت  یعنی دنیای من. دنیایی که مسلما شما درکش نمیکنین همونطور که من دنیای شما رو نمی فهمم. صدایی رو تا به حال نشنیدم که سکوت رو بتونم باهاش تعریف کنم . سکوت برای من مثل دستهای بی تحرک پدرم بود وقتی که می مرد.پیر نبود اما شیارهای روی صورتش خیلی عمیق بود عمیق و مهربون.مات مونده بودم و به مادرم که داشت جیغ میکشید نگاه میکردم، اولین بار بود که حس کردم چه خوبه که نمی شنوم .بی حس شده بودم وهیچ حرکتی نمی تونستم بکنم .

آروم کنار پدرم نشستم و دستشو گرفتم توی دستم . هنوز گرم بود ولی تو سکوت مطلق.


:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 17 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

این خدای بخشنده و مهربان بعضی وقتها کارهایی میکند که آدم چارچنگولی در آن میماند ،چه برسد به ما !
چند سال پیش بین دوستان مد شده بود که برای سفر معنوی حج ،آن هم از نوع دانشجویی اش ثبت نام کنند. ما هم به اتفاق تنی چند از دوستان بدتر از خودمان رفتیم اسم نوشتیم که شاید خدای متعال ما را هم طلبید .با خودمان گفتیم برویم مکه شاید آدم شدیم خیر سرمان!
بین دوستان عده ای بودند که به قول معروف نور بالا میزدند ؛ آن نماز شبها و آن دعاهای جورواجوری که اینها میخواندند را اگر بر کوه نازل میکردند لاجرم کوه پاره می شد.چه برسد به قرعه کشی حج!
فکر میکردیم اگر کسی قرار است طلبیده شود همین دوستان اولیاالله هستند نه یکی از اوباشی مثل ما. ولی همین خدای متعال رکبی زد به آنها که در تاریخ ثبت شد. دوستم سعید به حج رفت و آنها با چشمانی اشکبار به حکمت خداوند فکر میکردند!
سعید از حج برگشت بدون ذره ای تغییر ؛حتی آن خنده های مسخره اش هم تغییری نکرد. گفتم : "اونجا که بودی گریه هم کردی؟"
گفت:" اونجا خیلی فضاش سنگینه، اگه حواست نباشه جوگیر میشی و گریه میکنی، ولی من گریه نکردم!"


:: موضوعات مرتبط: اجتماعی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 273
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 11 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

بوسه مگر چیست فشار دو لب       این که گنه نیست چه روز و چه شب
 
کلاس سوم راهنمایی بودم که اولین بار این بیت  پر مغز را در آزمون  ورودی  تیزهوشان ،روی صندلی ایی که بر آن نشسته بودم دیدم.
در آن دوران نوجوانی سخت شیفته ی زیبایی و صلابت این بیت سترگ شدم .بوسه را به معنای واقعی کلمه با پختگی تعریف کرده بود با سادگی تمام و بی کم و کاست . البته در نگاه اول این بوسه آن هم با آن فشار زیاد کمی خشن به نظر میرسد ولی با نگاهی عمیق تر به زوایای پنهان این فشردن روحانی در می یابیم که  مقصود عاشق از این عمل خشن چیزی جز فنا شدن در معشوق نیست که پر واضح است که برای فنا شدن یه چنین فشاری البته دو طرفه نیاز است. وتازه اگر مصراع دوم یعنی" این که گنه نیست چه روز و چه شب" را به آن  اضافه کنیم روح عشق وارد ماجرا شده و عاشق و معشوق را کاملا از هر گناهی چه در روز روشن و در ملا عام باشد و چه در شب تار و در ملا خاص تطهیر می کند.
آن روز در زندگی ام روزی فراموش نشدنی شد و این بیت تلخی رد شدن در آن امتحان کذایی در کامم را به شیرینی یک فشار نوستالژیک تبدیل کرد.


:: موضوعات مرتبط: کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 268
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 5 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

با من تماس جنسی نگیر، smsبده!



:: موضوعات مرتبط: عرفان ِ چاله میدونی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 258
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 2 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

گفته اند که رند پسری به بلوغ همی رسیدی و ختنه نشدی. پدر از غفلتش پشیمان شدی و قصد وی همی کردی.پسر از بیم مال خود فغان برآوردی و به بازار همی گریختی و پدر نیز از قفا عزم تاراج عصمت وی کردی ودویدندی!دویدنی! در این میان ختّانی* که بر دکّان همی مگس می پراندی گریبان پسر را بگرفت و بر در دکان بر زمین کوفت. پسر روی بر گرداند و در وی نیک نگریست،سبیل از بنا گوش در رفته  بود و به فربه گی به غایت فیروزآبادی می نمود.،عرق از جبین پسر بخت برگشته جاری همی گشت و آب دهانی فرو همی برد و رو به ختّان  گفت: چه شد که آن خود نمیبینی و عزم این ما میکنی؟شرط مردانگی نه این است که عرصه بر بیچارگان تنگ کنی و ببری . چنان که گفته اند:

تیغ تیزی گر به دستت داد چرخ روزگار          هرچه می خواهی ببر اما نبر مال کسی

ختّان دستی بر سبیل کشید و بر سَبیل فرافکنی گام زد و بگفت: نمی برم بل هدفمندش میکنم! که در هدفمندی فوایدی است بسیار.

پسر که مال خود بر تیغ لابدّ زمانه دید از فرط استیصال نعره ای بزد وبمرد.

این نه آداب در هدفمندیست       بردن مال ما هنر مندیست؟  

 

*ختان: بسیار ختنه کننده،کسی که در آلت دیگران طمع ورزد 



:: موضوعات مرتبط: عرفان ِ چاله میدونی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 24 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

" بد دهانی های من " را برای اینکه از افسردگی ، سرخوردگی و انواع خوردگی های دیگر خلاص شوم  شروع کردم. با خودم فکر کردم کمی با نمکتر بنویسم ؛ باشد که روحیه ام عوض شود. روحیه ام عوض نشد که هیچ،بدتر هم شده است.نمیدانم شاید این راهش نیست و یا خود درمانی ام باعث بدتر شدن حالم شده است.البته به قول یکی از دوستان زخم چشیده افسردگی خیلی بهتر از بواسیر است.خدا را شکر که به جای افسردگی بواسیر نگرفتیم که نشستن هم برای خودش نعمتی است.

به سرم زده ول کنم این طنز های لوس اعصاب خرد کن را و باز گردم به دوران طلایی حرف های مفت جدی ام.البته دوران طلایی که چه عرض کنم ولی لااقل مفت ِ جدی که بود.
فی الحال کمی می اندیشیم تا ببینیم چه میشود. 

  

 



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

این سخن از کیست؟

"سازمان‌ها اين همه ناهار مي‌دهند، ما حرفي نداريم، يك بار به فرهنگيان افطاري داديم كه گفتند از كجا آورديد؟ گفتیم از سر قبر جنابعالي"
1. جهانگیر خان دولو
2. بیخودی الممالک دیلمی
3. مخبر الدوله سر سعدی
4.حمیدرضا حاجی بابایی


:: موضوعات مرتبط: سیاسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 16 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

بعضی وقت ها یه چیزهایی میخونی یا میشنوی که روم به گلاب آدم خودشو خراب میکنه؛ برای مثال   :

 
بقایی: 2 میلیون نفر به کشور آمدهاند و بالاخره هرکدام 10 هزار دلار خرج کردهاند میشود 2 میلیارد تومان!
 موضوع بی ربط: اون قدیما ما یه همسایه داشتیم که به سلام میگفت "شلام" خدا بیامرزتش ؛بعضی وقت ها که حالش خوب بود سیگارشو سر و ته روشن میکرد.
 
احمدی نژاد:مرده شور خودتان، چهره اتان و ميزتان كه دنيا را به لجن كشيده‌ايد.
 
خیلی وقت بود عذاب وجدان گرفته بودم که چرا من اینقدر بد دهن هستم ولی الان میفهمم که من دیپلماسی عمومی بودم خودم خبر نداشتم .
پیشنهاد: نمیشه منو نماینده ویژه ریاست جمهوری در امور امریکا ی فاسد و ک... و مادر ج... بکنن؟


:: موضوعات مرتبط: سیاسی , ,
:: برچسب‌ها: ایزی لیف , دیپلماسی عمومی ,
:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 11 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

مدتی است ممه ی ما را لولویی برده است، از لولوی محترم تقاضا میشود  تا آن روی سگ ما بالا نیامده بیاید و بگذارد سر جاش و گرنه میگویم یکی بیاید یک جایی از شما را ببرد که نفهمی کجایت را برده اند.


:: موضوعات مرتبط: بددهانی ها , سیاسی , اجتماعی , پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 8 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

مردي به دادگاه رفت، رو به قاضی  کرد و گفت : آقای قاضی ! از وقتی که زنم به کلاس بازیگری می رود  دیگر آرامش ندارم و زندگی به اینجایم رسیده است(اونجای مرد).توی  این مدت  از بس که شکلک در میاره  یک آب خوش از گلویمان پایین نرفته ؛ همین دیشب نزدیک بود از ترس جان به جان آفرین تسلیم کنم و چهره درنقاب خاک بکشم از بس که قیافه ی جک و جونور در می آورد.

زن: حاج آقا این کارایی که شوهرم میگه جزو تمرینات نقشیه که قراره واسه پایان دوره بازی کنم؛ آخه تقصیر من چیه که نقش ریس جمهور رو دادن به من؛ من شوهرمو دوست دارم و نمیخوام ازش جدا بشم.



:: موضوعات مرتبط: اجتماعی , کیمیای سعادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

کلیه ام مال تو بجز قلبم.



:: موضوعات مرتبط: پرت و پلا , ,
:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

استرداد لایحه ی برنامه پنجم توسعه به دولت.

تو که حالا داری میدی، قربون دستت این رای مارو هم پس بده بریم دنبال کارمون.



:: موضوعات مرتبط: سیاسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 311
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

امروز خبری خوندم که خیال منو از بابت آینده ی این مملکت راحت کرد. یکی از غفلت های دولت های پیشین که منافع ملی و چه بسا منافع جهان اسلام رو به خطر می انداخت کشف شد و دست یاوه گویان شرق و غرب در دسیسه ای جدید رو شد . البته لازم به ذکر است بیشتر دست غرب رو شده است و شرقی های بیچاره زیاد دخیل نبوده اند.
یکی از  دامت برکاته ها اعلام کرده اند که شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" منطبق با آیات قران نیست ویک شعار انحرافی است که احتمالا کار صهیونیست ها و یا سران فتنه است که وارد فرهنگ زنا شویی ما شده است!در همین راستا من چند وقت پیش یه شعار کاملا منطبق با آیات قران پشت یه کامیونِ احتمالا بسیجی دیدم که به نظر من اگه یه کار گروه تخصصی تشکیل بدهیم و آنرا نهادینه کنیم خیلی خوب می شود. پشت کامیون ارزشی مذبور نوشته بود :" فرزند کمتر همسر بیشتر" که به نظر حقیر خیلی هم خوب و کاربردی می باشد. البته موانع قانونی آن هم چند روز پیش بر طرف شده و میتوانید حالشو ببرید. 
 در همین راستا از برادر ارزشی آقای ضرغامی تقاضا می شود در جهت نیل به این شعار قرانی علی الحساب چند تا از این سریال های فرهنگ ساز بسازه تا ملت آدم بشوند.  هیئت دولت هم طی یک جلسه ی چند ساعته  تعداد شب جمعه های هفته رو هرچقدر که مقدوره زیاد کنن تا در کوتاه مدت توطئه ی صهیو نیست های بی ناموس خنثی بشود. وزارت بهداشت هم این کاندوم ها و وسایل بی ناموسی را از سطح شهر جمع آوری کنه ویا حد اقل سوراخش کنه که اینقدر از غربی ها ضربه نخوریم وآبروی نظام حفظ بشود. 


:: موضوعات مرتبط: اجتماعی , بددهانی ِ دینی , ,
:: برچسب‌ها: فرزند کمتر همسر بیشتر ,
:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

تو این تام و جری چرا سگه سوسیو با پوست می خوره ؟
( از سوالات بنیادین دوران کودکی)

 



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: کودکی من , تام و جری ,
:: بازدید از این مطلب : 273
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 14 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

بعضی ها میگن اگه یکی بهت فحش داد تو باهاش منطقی برخورد کن تا  طرف خجالت بکشه. درست مثل خاتمی ،البته نه اونی که جمعه ها نماز میخونه.سیدممد خودمونو میگم، این بنده ی خدا از بس می خنده و فحش نمیده آدمو کفری می کنه و همه بهش فحش میدن.
فکر کنین یه نفر فحش بده و طرف مقابل بخواد منطقی برخورد کنه:
اولی:  مادر ج...
دومی:   نه! داری اشتباه میکنی ، مادر من اینجور که شما فرمودین نیست و کاملا با صفتی که شما ذکر کردین در تضاده.
اولی: آقا شرمنده ،من نمی دونستم، ببخشید.
 



:: موضوعات مرتبط: گلپند , ,
:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 13 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

تا حالا فکر کردین پستون گاو(  ماده) چند تا از اون  چیزا داره؟ ( از همونا که زیر گردن آقای دکتر تو پسر شجاع داشت ) 

  ولی کلا هر چند تا که باشه جای بدی تعبیه شده .
به اینم فکر کننین: با توجه به مرد بودن دکتر تو پسر شجاع کاربرد اون چیزا چی بود؟
 



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

 
چند وقت پیش خواب دیدم افتادم زندان و اونجا دارن به من تجاوز می کنن،البته نمی دونستم به چه جرمی منو انداختن زندان(مثل همه ی  زندانی ها که نمیدون) .موقعیت سختی بود،اون برادر بازجو که منو مورد تجاوز قرار می داد دقیقا مثل همه ی برادر هایی بود که ما همه جا اونا رو میبینیم(خیلی ذوب شده بود)، تقریبا کل بدنش مو داشت و دهنش هم بوی زیر بغل حسین رضا زاده رو میداد. فکرش رو بکنید همچین شخصی داشت منو میبوسید و با من عشق بازی میکرد. چهره ی خندان اون منو بیشتر به گریه می انداخت؛ کلا شب بدی بود واسم. این خواب رو گفتم تا چند تا پیشنهاد بدم:
 
1-چرا برای زندانیان مرد از بازجوی زن استفاده نمی کنن؟مگه یه زن نمی تونه به یه مرد تجاوز کنه؟ تازه خیلی هم خوبه؛ اصلا ما اعتراض داریم.
2-لااقل اگه بازجوی زن ندارین، برین یه مسواک بخرین .
3-نمیشه از همون باتوم استفاده کرد؟ بهداشتی تر هم هست.


:: موضوعات مرتبط: بددهانی ها , گلپند , ,
:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بددهن

 

فحش دادن از بهترین کار های دنیا ست (البته این یه نظر شخصیه)
اگه میتونی و میدی (فحشو میگم) که خیلی با حالی ، ولی اگه از این بچه سوسولایی هستی که خلاف ترین کار زندگی شون سرپا شاشیدنه (این فقط در مورد آقایون صادقه) یه سر برو سفر استانی، یا فیلمشو از سروش سیما بگیر.


:: موضوعات مرتبط: بددهانی ها , گلپند , ,
:: بازدید از این مطلب : 292
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 10 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد